بیزیم اؤیکو 45. الف (بی دست و پا، الهام سید حسینی)
مین بیر گئجه: الهام سید حسینی (اردبیل، 1355). در رشته مامایی فارغالتحصیل شده و با همین تخصص نیز در شهر اردبیل مشغول به کار است. رمان "جای خالی هیجان" نخستین اثر چاپ شده وی میباشد. داستان زیر توسط نویسنده در کارگاه داستانخوانی حوزه هنری استان قرائت ـ 1392.4.31 ـ و مورد نقد و بررسی دوستان اهل قلم قرار گرفت.
***
بی دست و پا
الهام سید حسینی
بازوان ساعت با هم زاویه نود درجه ساخته بودند، بازوی بزرگ عدد یازده را نشانه رفته بود و بازوی کوچکتر کمی مانده به دو از نفس افتاده بود. خوردن قهوه میچسبید. فنجانی درست کرد و پشت میز نشست. مدادها را تراشید و آنها را به ترتیب اندازه مقابل خود چید. صفحات سفید کاغذ را از نو مرتب کرد. دستش به آرامی روی مدادها لغزید و بزرگترین آنها را برگزید، اولین کلمه را روی کاغذ نوشت؛ زن. کلمه را خط زد و نوشت خانم دال، ابتدا دال و بعد خانم را خط زد. فکری کرد و نوشت زائو، زیادی صریح بود. ترکیب زن باردار را سیاه کرد. نوشت مادر جوان، از ترکیب خوشش آمد، چند بار زیر لب تکرار کرد؛ مادرجوان، جوان را حذف کرد... مادر ... دوباره جوان را جلوی نام مادر نشاند.«مادر جوان»
قهوه داغ لبش را سوزاند.
مادرجوان نوزادی به دنیا آورد. پزشک کودک را به دقت معاینه کرد؛ سر اندازه بود، چشمها قرینه، لاله گوشه به راحتی خم میشد، سوراخهای بینی به خوبی باز و بسته میشدند. گردن کوتاه بود. شکم و سینهها را دید، نیپلها صورتی کمرنگ بودند، شکم برآمده و نرم، بند ناف را کمی بالاتر از شکم برید. نبود اندام فوقانی را با بیاعتنائی پزشکوار نادیده گرفت. اندام تحتانی هم وجود نداشتند، ستون فقرات به شکل جنینی باقی مانده بود و دُمی سه سانتی را ایجاد میکرد. در پرونده نوشت: «مورد پزشکی منحصر به فرد1». نوزاد را در گان پیچید، به زحمت دو کیلو میشد. با چند سرفه راه گلویش را باز کرد، رو به زن گفت: «از نظر سیستم عصبی کاملا سالمه... » مادر جوان نفسنفسزنان از خواب پرید، لباس خواب مرطوب از عرق را که به تنش چسبیده بود کنار زد. به روی شکمش دست کشید. تکان موجودی را زیر انگشتانش حس کرد. شبیه لگد زدن جنین بود یا حرکت...
قهوه سرد بود و به تلخی می زد.
مادران آینده لباسهای گشاد به تن داشتند. زنی بلند قد چادر پوشیده بود. زن مسن شکمش قد دو تا بچه بزرگ بود. زن لاغر نمیتوانست یکجا بنشیند. بین دستشویی و دستگاه آبخوری در حرکت بود. روی دیوار تصویر برهنه کودکی چشم آبی دلبری میکرد. صدای اُق زدن میآمد. مقابلش پوستر جنینی با سرگنده، دست و پایی کوچک و چشمانی قورباغهایی دیده میشد. تصویر کوچکتر میشد، کوچکتر میشد و جنین به شکل کرم در میآمد. صدای اُق زدن آمد، یکی با صدای خفه نالید، زنی هقهقکنان از مقابلش گذشت. دکتر پروب سونوگرافی را روی شکمش حرکت میداد و جملاتی نامفهوم بر زبان آورد. همزمان دستیارش با سرعت دکمههای صفحه کلید را فشار میداد: «تصویر ساک حاملگی با جنین واحد، سن جنین بر اساسCR 2هفده هفته. FSR3=130، جفت خلفی، پرزانتاسیون4سفالیک5».
دکتر با تبسم گفت: ـ «جای نگرانی نیست همه چیز طبیعیه.»
قهوه را در ظرفشویی ریخت و یکی دیگر درست کرد. این بار دو حبه قند به لیوانش اضافه کرد، قهوه را هم نزده بود. زوزه آمبولانس فضا را شکافت. پرستار در را گشود و سرش را از لای به داخل آورد: «عجله کنید دکتر ...»
چاقویی شکمش را از درون می بُرید. در دلش رخت میشستند، چشمانش ستاره میچیدند. بوی تخممرغ گندیده میآمد. مامورِ آمبولانس را با لگد زد. به پرستاری که دستش را میچسبید, فحش داد. از شدت درد جیغی کشید و شکمش تهی شد. صدای فریاد گربهایی را شنید. نوزاد را در پارچهایی تیره پوشانده بودند. سر بزرگی داشت با دماغی کوچک، لبهای نازک و گردنی کوتاه. نوزاد گریه میکرد, اما دست و پا نمیزد. پارچه را کنار زد. دید نوزاد شکل بادکنک است. جیغ کشید. لباس خواب مرطوب از عرق را که به تنش چسبیده بود, کنار زد. به روی شکمش دست گذاشت. موجودی زیر انگشتانش تکان میخورد.
1- آملیا: فقدان یک یا هر دو اندام فوقانی و تحتانی که در اثر نقص ژنتیکی، قرار گرفتن در معرض اشعه X و داروهای تراتوژنزا ایجاد میشود.
2- CR= طول سر تا کفل، معیاری برای اندازه گیری طول جنین و محاسبه سن بر مبنای آن.
3- تعدا ضربان قلب جنین.
4- عضوی از جنین که اول متولد میشود.
5- سر.
[ به عنوان شهروندی ایرانی که ادبیات تنها دلمشغولیش میباشد، همواره به این جمله کافکا اندیشیده ام که روزی گفته بود: "من فقط ادبیاتم!..." در قالب یک وبلاگ آنهم در حوزه ادبیات داستانی، "مین بیر گئجه" پیش روی شماست. ]